فرشته های مهربون ممنون!!!!!
سلام عزیز دلم نزدیک غروب آفتاب دیروز یه اتفاق خیلی بد افتاد بابایی رو تخت خوابیده بود و ما رفتیم که بیدارش کنیم شما رو گذاشتم کنار بابا که با ترفند های مخصوص خودت بابا رو بیدار کنی وقتی بابا بیدار شد چشمت خورد به کمد اسباب بازیهات و رفتی به طرفش بابایی گفت مواظبت باشم منم اومدم به طرف پایین تخت و کنارت نشستم و مواظبت بودم شما هم ایستاده بودی و لبه پایینی تختو گرفته بودی که یکدفعه دیدم با سر افتادی پایین الهی بمیرم اصلا نفهمیدم چی شد آخه بالا سرت نشسته بودم و مواظبت بودم ولی............من که دستام به شدت میلرزید و شروع کردم به گریه کردن بابایی تورو بغل کرد وبردت بیرون از اتاق منم با ترس و وحشت از اینکه نکنه چیزیت شده نکته جایی...
نویسنده :
مامان فهیمه
12:14